چهارشنبه، خرداد ۲۱، ۱۳۹۳

...

آقا
دیگر مرا ننوشید
اگر قهوه ای ام
تلخ
داغ
بگذارید
همانطور بکر بمانم
قهوه ای و

 تلخ و
 داغ
بدون طعمِ تلخ ته سیگارهای تو
آقا ...
دیگر مرا ننوشید ...

سه‌شنبه، خرداد ۲۰، ۱۳۹۳

...

نه به تو می آیم
نه به شعر
نه به زمین و زمان می زنم
نه به  تنبور
نه به تو فکر می کنم
نه به تو
...

یکشنبه، خرداد ۱۸، ۱۳۹۳

زنانگی

 سیگارمی کشی
تمام زنانگی ام را

سنگین 
کام می گیری
هم خوابگی هایت را

غلیظ
دود می شوی

کور نمی شوم

یکشنبه، فروردین ۳۱، ۱۳۹۳

آی خیابان ! بیا

آی خیابان !  بیا
 این بار را تو در من قدم بزن !
آی خیابانِ گشاد شده
 دیگر قدم هایت دردم نمی آورد !
در من پیاده شو
  خسته شو !
 کمی آهسته تر گُم شو !
خستگی هایت دیگر دردم نمی آورد !
 پاره نشدن بکارتِ مریم عذرا
باز
مسیح نمی آورد !
آی خیابانِ گشاد شده ی گُم
 عشق را در من کمی قرمز
 آغشته تر زخم کن !
زخمت دیگر دردم نمی آورد
آی خیابانِ گشاد شده ی گم در منِ زخم خورده
 کمی گرم
 آهسته تر تنگ شو
که در لا به لای این تاریکی تودرتو ی پیچ خورده ی گرم
 ولنتاین انگار مبارک است !
آی خیابانِ گشاد شده ی گم در منِ زخمی گرم
بیا که دیگر
 تنگی ات هم دردم نمی آورد !

جمعه، تیر ۲۱، ۱۳۹۲

پولهایتان تقلبی است

مرا تابلویِ اعلانات کرده اید
هر چه بخواهید می چسبانید
مرا شاعری کردید که شعرهایم را به شما بی ارزشگان می فروشم
من اگر فروختم ، شما نخرید
شما ، خریدارِ دیوانِ شعرهایم ، پشتِ ویترینِ مغازه هایِ کوچکِ شهرِکوچکترتان نباشید
من ، همان شاعره یِ زنِ  های و هوی داری ام که تو را معصومانه می ترساند
نه آن زمینیِ سر به توی ، که همه تان را این چنین مغرضانه بازی داده است
راستی ؟!
بازی چند چند است
هیچ به خیلی !
گفتمتان بنویسید : شأن
شأنتان این بود ؟!
متری برایتان خریدم
قدتان همین بود ؟
باز هم بنشینید و مرا قضاوت کنید
بنشینید و کودکانه به سخره بگیرید
تمام مرا
شعرهایم را
روحم
احساسم
قلبم
شعرهایم را با کمی شعور و  انصاف طاق می زنم
 ……                                                                        آقا ؛  شما نه !    خانم ؛ شما نه !   پولهایتان تقلبی است

سه‌شنبه، اردیبهشت ۰۳، ۱۳۹۲

تولدت مبارک

بنویس  شأن
بنویس  هم قد و هم شأن
راستی شأن را با شینِ شعور مینویسند
 نه با شینِ شرمِ نداشته یِ تو
با الفِ همزه می نویسند
 نه با عینِ عشقِ ندانسته یِ تو
با همان نونِ ناسورهایِ تو
قد را با قافِ قامت رعنایِ تو نمی نویسند ...
با قافِ قداست و
 دالِ دردِ نداشته یِ توست
که قد علم می شود
متری خریده ام
پیشکش تولدت
از کف پاهایت
تا خودِ ثریا
مبادا روزی یادت برود
اندازه کنی
قدت را ...

شنبه، اسفند ۱۲، ۱۳۹۱

ساخت ِ عارِ من


این ساخت ِعارِ من است
 که به جنون می کشد
 ساختارِ وبایِ زمانه گرفته یِ تو را

آری
این ساختِ عار
زخمی زد
 که جذام شد و
مغز تو را
بسترنشینِ کاسبی این کاره کرد

رویاهایِ صرع زده ی من
 در کفِ فکرهای تاول زده ی روشن
جان دادند

حقیقت های طاعون زده ام
 در صف انتظارِ وقوع
خواب سبزه زار دیدند

ناگفته های مرداب زده ام نیز
 در قعر جهنم
سودای بهشت را
لاجرعه سرکشیدند
آری
این ساختِ عار
زخمی زد
 که جذام شد